کد مطلب:331164 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:2345

57 - تعطیل حد زنا بر مغیرة بن شعبه !
این موضوع مربوط به زنای محصنه مغیرة بن شعبه با ام جمیل دختر عمرو، زنی از قبیله قیس در ضمن داستانی است كه از مشهورترین داستانهای تاریخی عرب است . سال هفده هجری در هر تاریخی كه مورد بحث واقع شده است ، این داستان را هم در بر دارد.

چهار نفر عمل مغیره را گواهی كردند؛ از جمله ((ابوبكره )) بود كه در شمار فضلای صحابه و حاملان آثار نبوی است . و ((نافع بن حارث )) كه او نیز صحابی است ، و ((شبل بن معبد)).

گواهی این سه نفر صریح و فصیح بود؛ آنها گفتند: ما دیدیم كه آلت مغیره در آلت ام جمیل مثل میل در سرمه دان بود، و چون نفر چهارم ، یعنی ((زیاد بن سمیه )) آمد تا شهادت بدهد، خلیفه به او فهماند كه نمی خواهد مغیره رسوا شود، سپس از وی پرسید: چه دیدی ؟

زیاد گفت : من منظره ای دیدم و صدای نفسی شنیدم و دیدم كه ناف بر ناف هم نهاده اند!

عمر گفت : آیا دیدی كه مانند میل در سرمه دان ، داخل و خارج می شد؟

زیاد گفت : نه ، ولی دیدم كه پاهای ((ام جمیل )) بالاست ! و تخمهای مغیره میان رانهای او می گردد! حركات سختی را مشاهده كردم و صدای بلندی را شنیدم .

عمر پرسید: ولی دیدی كه مانند میل در سرمه دان می آورد و می برد؟!

گفت : نه ! عمر گفت : اللّه اكبر! ای مغیره ! برخیز و شهود سه گانه را كه بر ضد تو شهادت دادند، حد بزن . مغیره هم برخاست و هر سه شاهد عادل را حد زد!!

اینك تفصیل این داستان را از ((وفیات الاعیان ))، تاریخ قاضی ابن خلكان بشنوید. او می نویسد: ((اما حدیث مغیرة بن شعبه و شهادتی كه بر ضد او داده شد. این بود كه عمر بن خطاب - رضی اللّه عنه - او را حكمران بصره نموده بود. مغیره ، هنگام ظهر از دارالاماره خارج می شد. ابوبكره او را می دید و می گفت : امیر كجا می رود؟

مغیره می گفت : دنبال كاری !

ابوبكره می گفت : باید دیگران به ملاقات امیر بیایند نه امیر خود دنبال كاری برود!

مغیره به سراغ زنی به نام ((ام جمیل )) دختر عمرو می رفت وهمسر حجاج بن عتیك بن حارث بن وهب جشمی . سپس نسب زن را نقل می كند و پس از آن می گوید: از ابوبكره روایت است وقتی وی با برادرانش نافع ، زیاد و شبل فرزندان سمیه (521) (كه همگی برادران مادری بودند) در غرفه اش نشسته بود، غرفه ام جمیل نیز در همسایگی و مقابل غرفه او بود، در آن وقت باد درب غرفه ام جمیل را گشود و هر چهار برادر، نظرشان به مغیره افتاد كه به هیئت جماع با ام جمیل در آویخته است .

ابوبكره گفت : مصیبتی است كه بدان مبتلا شدید . پس حال كه دیدید، درست ببینید تا بتوانید آن را ثابت كنید.

ابوبكره از بالای خانه ، پایین آمد و دم درب نشست تا مغیره خارج شد. ابوبكره به وی گفت : ما دیدیم چه می كردی بهتر این است كه از حكومت بر ما استعفا دهی و عزل شوی !

ولی مغیره اعتنا نكرد و رفت تا با مردم نماز ظهر بگذارد! ابوبكره نیز با او رفت .

ابوبكره در مسجد گفت : نه به خدا! نباید با ما نماز بگزاری بعد از آنچه از تو دیدیم .

مردم گفتند: بگذار نماز بگزارد؛ زیرا او حكمران است ، شما می توانید آنچه را دیده اید به خلیفه عمر(رض ) گزارش دهید.

آنها نیز موضوع را طی نامه ای به عمر اطلاع دادند. عمر هم دستور داد كه تمام شهود و مغیره به مدینه بروند. وقتی همه وارد مدینه شدند و نزد عمر رفتند. عمر نشست و دستور داد تا شهود و مغیره حاضر شوند.

نخست ابوبكره پیش رفت و شهادت داد. عمر گفت : او را در میان رانهای ام جمیل دیدی . گفت : آری ! به خدا قسم ! مثل این است كه هم اكنون جای آبله ها را در ران ام جمیل می بینم !

مغیره گفت : حق نداشتی نگاه كنی .

ابوبكره گفت : اگر ثابت كردم و تو رسوا شدی ، ناراحت نیستم .

عمر گفت : نه به خدا! این كافی نیست ! مگر اینكه شهادت بدهی كه دیدی در آن فرو رفته است ؛ مانند فرو رفتن میل در سرمه دان !

ابوبكره گفت : آری ، این گواهی را هم می دهم كه چنین دیدم !!

عمر گفت : مغیره برو كه ربع بدنت رفت !

سپس عمر، شاهد دوم ((نافع )) را خواست و پرسید به چه شهادت می دهی ؟

گفت : به همان كه ابوبكره شهادت داد.

عمر گفت : نه باید شهادت بدهی كه مانند میل در سرمه دان در آن فرو رفته بود!

گفت : آری ، شهادت می دهم كه تا پر فرو رفته بود!!

عمر - رضی اللّه عنه - گفت : مغیره ! نصف بدنت رفت .

آنگاه سومی را خواست و از وی پرسید: چه را گواهی می كنی ؟

شبل بن سعید گفت : آنچه را دو نفر همكارانم گواهی كردند.

عمر گفت : مغیره سه ربع بدنت رفت !

پس از آن نامه ای به زیاد نوشت كه در آن موقع حضور نداشت و او را احضار كرد. زیاد هم آمد. وقتی عمر او را دید، در مسجد جایی به وی داد و سران مهاجرین و انصار را كنار او جا داد(522) . همین كه دید زیاد پیش می آید، گفت : من مردی را می بینم كه خداوند با زبان او مردی از مهاجرین را رسوا نمی كند!(523) .

سپس سر برداشت و پرسید: ای فضله حباری (524) ! تو چه داری ؟ گویند در این وقت مغیره به زیاد نزدیك شد، ولی زیاد ضرب المثل عربی را به یاد او آورد كه : ((لامجنأ لعطر بعد عروس ؛ یعنی : بعد از عروس ، دیگر نمی توان عطر را پوشاند)) كنایه از اینكه موضوع مسلم است و نمی شود آن را انكار كرد.

مغیره گفت : ای زیاد! خدا و روز قیامت را به یاد بیاور؛ زیرا خدا و پیغمبر و امیرالمؤ منین مرا مهدور الدم می دانند(525) ، مگر اینكه تو آنچه را دیده ای نادیده بگیری ووضعی را كه مشاهده كردی گواهی نكنی . به خدا قسم ! اگر تو بین شكم من و او بودی باز نمی دیدی كه ... من در او بود.

راوی گوید: اشك از چشم زیاد جاری گشت و رنگ صورتش سرخ شد.

سپس گفت : یا امیرالمؤ منین ! (یعنی عمر) آنچه را به تفصیل سه شاهد قبلی دیده و گفته اند، در نزد من نیست ! من منظره ای دیدم و صدای نفسی بلند شنیدم و دیدم كه مغیره روی شكم ام جمیل قرار گرفته است .

عمر - رضی اللّه عنه - گفت : دیدی كه می آورد و می برد؛ مانند میل در سرمه دان ؟

گفت : نه ! گویند: زیاد گفت : دیدم پاهای ام جمیل بالاست و تخمهای مغیره میان رانها او در حركت است . حركت شدیدی دیدم و صدای بلند نفسی !(526) .

عمر (رض ) پرسید: آیا دیدی كه مانند میل سرمه دان ، داخل و خارج می شد؟!

زیاد گفت : نه ! عمر گفت : اللّه اكبر! ای مغیره برخیز و شهود را حد بزن ! مغیره نیز برخاست و هشتاد تازیانه به ابوبكره زد!! و با دو نفر دیگر نیز چنین كرد.

عمر از سخن زیاد و برطرف شدن حد زنای مغیره دچار شگفتی شده بود.

ابوبكره بعد از آنكه حد خورد، گفت : شهادت می دهم كه مغیره چنین عملی را مرتكب شد.

عمر خواست حد دومی را بر او جاری سازد، ولی علی بن ابی طالب - علیه السّلام - فرمود: اگر او را حد بزنی دوستت مغیره را سنگسار می كنم .

عمر از ابوبكره خواست توبه كند، ولی ابوبكره گفت : می خواهی بدین وسیله بعدها شهادت مرا قبول كنی ؟

گفت : آری .

ابوبكره گفت : ولی من تا زنده ام دیگر میان دو نفر شهادت نخواهم داد!

وقتی تمام سه شاهد، حد خوردند، مغیره گفت : خدا را شكر كه شما را رسوا كرد.

عمر(رض ) گفت : خدا رسوا كند جایی كه تو را در آن دیدند!!

سپس ابن خلكان می نویسد: عمر بن شیبه در كتاب ((اخبار بصره )) نوشته است : وقتی ابوبكره تازیانه خورد، مادرش گفت : گوسفندی را ذبح كنند و ابوبكره پوست آن را به كمر خود ببندد، و این بخاطر ضربت شدیدی بود كه به وی رسید!

راوی گوید: عبدالرحمن بن ابی بكره ، حكایت می كرد كه پدرش سوگند یاد كرد تا زنده است با زیاد (برادرش ) سخن نگوید. وقتی ابوبكره خواست وفات كند، وصیت كرد كسی جز ابو برزه اسلمی بر وی نماز نخواند.

پیغمبر اكرم - صلّی اللّه علیه وآله - میان آنها پیمان برادری بسته بود. وقتی این خبر را به زیاد دادند، به كوفه باز گشت . مغیرة بن شعبه نیز پاس ‍ زیاد را داشت و عمل او را هیچگاه فراموش نكرد(527) .

ام جمیل ، در موسم حج با عمر بن خطاب برخورد نمود، مغیره نیز در آنجا بود.

عمر به مغیره گفت : مغیره ! این زن را می شناسی ؟

مغیره گفت : آری ، این امّ كلثوم دختر علی است !

عمر گفت : تجاهل می كنی ؟ به خدا! ما شك نداشتیم كه ابوبكره راست می گوید و دیدم كه تو می ترسیدی سنگی از آسمان بر سرت فرود آید!

و می نویسد: شیخ ابو اسحاق شیرازی در اول باب تعداد شهود، در كتاب ((المهذب )) می نویسد: سه نفر شهادت دادند كه مغیرة بن شعبه زنا كرده : ابوبكره ، نافع و شبل بن معبد. ولی زیاد گفت : من سرین برهنه ای دیدم و نفسی كه بر می آمد و دو پایی كه مانند دو گوش الاغ بود، و غیر از این چیزی نمی دانم . عمر هم سه نفر شهود را حد زد، و به مغیره حد نزد!!

سپس می گوید: فقها درباره سخن علی - رضی اللّه عنه - به عمر كه فرمود: اگر او را حد زدی دوستت مغیره را سنگسار می كنم ، سخن گفته اند. ابو نصر بن صباغ گفته است : منظور علی این بوده است كه اگر شهادت دوم ابوبكره ، شهادت دیگری حساب شود ، چهار شاهد تكمیل می شود و لازم می آید مغیره را سنگسار كرد. و اگر همان شهادت اول است كه او را حد زدی واللّه اعلم . (پایان سخن قاضی ابن خلكان راجع به این واقعه اسف انگیز)(528) .